من کجا و اینجا کجا؟/ روایتی از میهمانی در خاک مقدس
حوصله خودت را نداری. شکمت قار و قور می کند. سر ظهر است. نه حسی گرفته ای و نه اشکی ریخته ای. اما ته دلت هنوز چیزی می لرزد. آفتاب به تیغ آسمان رسیده. دور و برت پر است از هم سن و سال هایت. با خودت می گویی یعنی این ها را هم شست وسوی مغزی داده اند؟ |
x □ - » |